ورودبدون هماهنگی ممنوع

اینجابرای دونفربیشترجانیست
خانوم خانومها
دیروزبعدازچهارماه بلاخره رفتیم پیش باباکرمعلی اینایه مدت بودکه دیگه اونجانمیرفتم ولی این چندمین باری بودکه بهمون زنگ میزدن ومیگفتن بیایدتادیروزکه من باباتوراضی کردم بریم بابابزرگ پنج کیلومتری شهرچادرزده وازگوسفنداش نگهداری میکنه قول معروف عشایرنشین شده وگاهی وقتامامان بزرگ وعمه هاروبرمیداره میبره اونجاشام بخورن،دیروزهم مارو واسه شام دعوت کردن ورفتیم اونجاکلی به قول خودت با(ببعی)هابازی کردی وجیغ زدی شام که خوردیم تصمیم گرفتیم بریم خونه دایی ناصرایناکه سرراهمون بود!خلاصه اونجاهم کلی باآیسا(نوه ی پسری دایی ناصروخاله حمیده)بازی کردی خیلی خانومانه رفتارکردی وحسابی سربلندم کردی،اول که درزدی ورفتی توبعدش ساکت یه گوشه نشستی،وقتی دیدی آیساداره گریه میکنه وکفشات رومیخوادنشستی وبه مامانش فهموندی که کفشام رودربیاروبکن پای آیسا،بعدش که اون اسباب بازی هاشوآوردنشستی وباهاش بازی کردی وواسه اینکه گریه نکنه اسباب بازی هارویکی یکی بهش دادی!خلاصه اساسی روسفیدم کردی همه ازرفتارت تعجب کردن وقتی نشستن که شام بخورن توهم نشستی وغذاتوخوردی(من سیربودم)این درحالی بودکه آیساغذانمیخوردوهمش بهونه گیری میکرد آیسادقیقأیک هفته ازتوکوچیکتره
+نوشته شده در پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:آیسا,آنیساکرد،کفش,ساعت12:14توسط fati |