ماجرای جیگرخوردن وسوختن دست عشقم
لطفأ ادامه ی مطلب رابخوانید
دایی فرشاد
دایی فرشاد این روزاخیلی اذیت میشه بخاطراضطراب عروسی وکارای نامزدی ومیدونیم که هزینه هاهم وحشتناک رفته بالاوهزارچیز دیگه ،انشالاه یکسنبه دیگه جشن نالز دیشونه وبعدازامتحانای زندایی هم عروسیش میخوام واست یه لباس خوشگل بگیرم لباس که زیاد داری وی ولی دلم نمیاد واست لباس نونگیرم
خدایا
خدایانمیدونم چراتازگیاهرچی اتفاق بده واسه نی نی کوچولوی من 8یوفته اون از سوختن دستش اون هم از زمین خوردنش حالا هم این اسهال واستفراغ لعنتی بردمش دکتر آمپولش زدن کلی هم قطره وشربت بهش دادن واسش عرق نعناع وزیره ونبات گرفتم ساعت حدودیازده شب بودکه اومدیم خونه واسش کته درست کردم دیشب رو راحت گرفت حوابید هنوزم بیدارنشده هرکیی هر راه حلی داره بگه خواهش میکنم تجربیات خودتون یا آشناهاتون روبهم بگید
+نوشته شده در پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:اسهال واستفراغ,بچه یک ساله,عرق نعناع, ساعت8:35توسط fati |
دستت سوخت
دیشب خونه ی پدرشوهرم بودیم من رفتم چایی بیارم که آنیساهم اومد دنبالم نفهمیدم چی شدکه دوتادستایی آنیسارفت تو قابلمه ی شیری که تازه جوشیده بودسریع بردم دستاشوگرفتم زیر شیرآب به خودم اومدم دیدم همه ریختن توآشپزخونه دایی فرشادهم اونجابود خلاصه اباحسابی من وعمه هارودعواکرد الان دور مچ چپت که النگو هات توش بودتاول زده
دوچیز
موقع خسته شدن به دوچيزفكركن ،آنهايي كه منتظرشكست توهستن تابه توبخندن وآنهايي كه منتظرپيروزي توهستن تاباتوبخندن...
رفتیم واومدیم
امروزبا آنی وباباش رفتیم ایلام عشقم که کارشو انجام دادا(واسه گرفتن گواهینامه ی پایه یک )رفةیم خونه یکی از دوستای خونوادگیشون خیلی خوش گذشت آنیساهم که همه جا خونه خودشه حسابی خوش گذروند حسابی خودشو تودل همشون جاکرد!قلون کشید.حباب درست کرد.غذا خورد عروسکهاشون رو خراب کرد وخلاصه حسابی دلبری کرد
فرداقراره بریم سفر
ای چند روژه حسابی شرمنده ی لطف بی پایان خداشدیم البته شرمندش که بودیم شرمنده ترش هم شدیم خلاصه این چند روزه اینجاگیلانی شده واسه خودش:بارون بهاری واقعأ یکی ازموهبت های خداست،راستی قراره فرداباعشقم بریم ایلام قراره امشب زرشک پلو درست کنیم ببریم واسه بین راه،آی که چقدخوش بگذره خدایاقربونت برم خوشبختیموازم نگیر
بارون
از دیروز همینجور یه زریز داره بارون میاد آی که بارون اردیبهشت عجب صفایی میده،تازه اگه یه شوهرخوشتیپ ومهربون داشته باشی که هردوساعت یه باربگه عزیزم بیابریم زیراین بارون یه دوری بزنیم ومن هم باکمال میل قبول میکنم تازه باحال ترازهمه ی اینا اینه که عشقت بهت زیربارون بستنی قیفی هم تعارف کنه وای که من چقد کیومرث رودوست دارم
مادر
امروز روز زن بود من نه اینکه از اون زنای کم توقع هستم به یک روسری بیست سی تومنی قانع شدم دست عشقم دردنکنی البته قول داده که قیمت طلا هه کم بیادپایین واسم یه سرویس بگیره!قربونش برم،وای که من چقد عاشق شوهرم هستم فداش شم
مادر
ما8ان خوبم قربون چشای مهربونت برم خوبی هات هیچوقت یادم ن8یره روزت مبارک عزیززززم
دیشب ساعت حدود دوازده بودکه از خونه پدرشوهرم رفتیم خونه خودمون!زندگیم گفت گشنمه!من هم راستش روبخواید گشنم بود گفتم بایه جوجه کباب حسابی چطوری؟قبول کردورفت توحیاط تامنقل رو روبراه کنه من هم آنی ذوخوابوندم وگوشتاروسیخ کرد8 جاتون خالی کباب نصف شب عجب حالی میده ها!
از آرزوتاآغوش
توقشنگترین بهانه ی بودن منی: آنوقت هاکه باتوبودن برایم فقط یک آرزبود وبس وقتی به لبخندت وآن خال کوچک روی گردنت می اندیشیدم دلم به شدت یک زلزله ی یشت ریشتری میلرزیدوهوس بوسیدنت یک لحظه آرامم نمیگذاشت واکنون که آغوشت هرشب آرامگاه من است آنچنان بوسه بارانت میکنم که گویی همین یک شب به پایان زندگی ام باقیست آری اکنون که بامنی گویی تمام دنیا ازآن من است عشق من کیومرثم همه ی دنیایم عاشقانه تاقیامت دوستت دارم
به خاطرتو
توقشنگترین بهانه ی بودن منی: آنوقت هاکه باتوبودن برایم فقط یک آرزبود وبس وقتی به لبخندت وآن خال کوچک روی گردنت می اندیشیدم دلم به شدت یک زلزله ی یشت ریشتری میلرزیدوهوس بوسیدنت یک لحظه آرامم نمیگذاشت واکنون که آغوشت هرشب آرامگاه من است آنچنان بوسه بارانت میکنم که گویی همین یک شب به پایان زندگی ام باقیست آری اکنون که بامنی گویی تمام دنیا ازآن من است عشق من کیومرثم همه ی دنیایم عاشقانه تاقیامت دوستت دارم
شیرین کاری
پریروز وقتی توحال نشسته بودیم بابایی منوبوسید اونوقت تومثل یه گربه ی وحشی به من حمله کردی واونطرف صورموبوسیدی نی نی کوچولوی حسودمن قربون
شوصت ماهت بره
مامان هیچوقت این بوست یادم نمیره