ورودبدون هماهنگی ممنوع

اینجابرای دونفربیشترجانیست

 دوستای گلم سلام دخملم انیسا توی یه جشنواره شرکت کرده خوشحال میشم با ای کردن عدد۱۵به شماره۱۰۰۰۸۹۱۰۱۰بهش رای بدید توروخدارای بدید

+نوشته شده در پنج شنبه 4 دی 1393برچسب:,ساعت11:33توسط fati |

 دوستای گلم سلام دخملم انیسا توی یه جشنواره شرکت کرده خوشحال میشم با ای کردن عدد۱۵به شماره۱۰۰۰۸۹۱۰۱۰بهش رای بدید توروخدارای بدید

+نوشته شده در پنج شنبه 4 دی 1393برچسب:,ساعت11:33توسط fati |
عکسای انیسا خانوم

اینم انیسا انیساکردخانوم خوشگل من

+نوشته شده در سه شنبه 11 شهريور 1393برچسب:,ساعت12:56توسط fati |

این اقای خوشتیپ همووون خانیه که توی پست های قبلی تعریفشو کرده بودم عشقم کیومرث

+نوشته شده در سه شنبه 11 شهريور 1393برچسب:کیومرث کرد,انیساکرد,ساعت12:51توسط fati |

+نوشته شده در سه شنبه 11 شهريور 1393برچسب:,ساعت12:44توسط fati |
تریپ زمستونی
عسلم این روزاباتیپ جدیدزمستونیت حسابی بانمک شدی من وباباچندروزپیش واست سویشرت وپیرهن وشلواروچکمه گرفتیم که حسابی تودل بروشدی!الان قشنگ سفره پهن میکنی نون میذاری روش،جارومیکشی!لباساتو اتومیکنی البته اتوروتوبرق نمیزنی،تامیخوایم بریم بیرون کفشای من وباباروجلوپامون میذاری ووقتی میبینی روکفشای باباخاک نشسته تمیزشون میکنی،عاشق اینی که ازروکتابات واست قصه بگن!دایی مجتبی روخیلی دوست داری همینطورننی رو!همش گوشیمومیاری ومیگی ننی من هم شماره ی مامان روواست میگیرم تازگیاوقتی پی پی یاجیش داری چسب مای بی بی روبازمیکنی و میری درحموم!عاشق لاکی وهرجالاک میبینی میگی داک ومیدویی طرفش!چکمه هاتم خیلی دوست داری بغلش یک عروسک هلوکیتی داره که وقتی راه میری روشن میشه!شلوارت هم سبزه لاینرداره که خیلی بهت میادبخصوص وقتی میکنمش توچکمه هات،سویشرت قرمزکلاه دار باتیشرت بنفش هلوکیتی!واسه عاشورارفتیم امامزاده همین که طبل زدن شروع کردی رقصیدن بعدش بهت گفتم مامان حسین حسین بکن اون موقع بودکه شروع کردی سینه زدن دوتاسینه میزدی بعدمیرقصیدی!الان سرماخوردی فدات شم انشالاکه زودخوب میشی تاپست بعدی بای بای
+نوشته شده در پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:لباس,شلوار,آنیسا,ساعت14:24توسط fati |
محرم
مثل عشقم سلام امروزجمعه است داره بارون میاد،چندروزیه محرم شروع شده واست پیرهن مشکی گرفتم که جلوش یه یاحسین سبزرنگ خوشگل داره،واست شال مشکی وسربندهم گرفتم!وقتی میگم حسین حسین بکن دستای کوچولوت رومیزنی به سینه ات!راستی چندوقت پیش ماشین گرفتیم !الان یکسال وهفت ماهته آروم مثل فرشته هاگرفتی خوابیدی!قربون معصومیت چشمات برم من!که وقتی خوابی ازهمیشه نازتری!ازوقتی ماشین گرفتیم چندبارباخاله فیروزه اینارفتیم کوه تو هم حسابی خوش گذروندی!راستی تایادم نرفته بگم که خاله الان توی هفت ماهه کلی اسم بهش پیشنهاد دادم که بین دوتاشون مونده یاشروین یا ارمیا...جفتشون خوشگله!چندروزپیش من وبابات رفتیم ویه دست لباس زمستونی خوشگل بادستکش وجوراب واسه پسرخاله گرفتیم واسه توهم جوراب گرفتم که حسودیت نشه!آخه خاله اولین کسی بودکه واسه تو وقتی توی شکمم بودی لباس گرفت من هم خواستم اولین باشم!چندروزپیش وقتی داشتی باسه چرخت بازی میکردی نمیدونم دستت به کجاش خوردکه زخم شدحالاازاون روزدیگه هرکی میادخونمون دستت روبهش نشون میدی وبااون زبون قشنگت تعریف میکنی بعدش بدوبدومیری سمت سه چرخه ویه لگدبهش میزنی ومیگی(ات)
+نوشته شده در دو شنبه 11 آذر 1392برچسب:,ساعت20:26توسط fati |
بیرون رفتن
من وتو وبابایی دیشب ساعت حدود۸زدیم بیرون که توخیابونایه دوری بزنیم!بالباسای جدیدی که برات گرفتیم خیلی بانمک شده بودی کلی پیاده راه رفتیم هرچنددقیقه یه بارخسته میشدی ومینشستی تارسیدیم درمغازه اسباب بازی فروشی که هنوزنبسته بود دیگه راه نمیومدی وهمش دستموبه عقب میکشدی واست یه سطل پرازآجربازی خریدیم باز راه افتادیم هرجاپله میدیدی میرفتی بالاومیپریدی پایین!منوبابامجبوربودیم بخاطرت یواش یواش راه بریم توخیابون پسرخالمودیدیم خواست که سوارت کنه بابات هم نه نگفت ورفتی باهاش من وبابادوسه کیلوانارگرفتیم وداشتیم میرفتیم خونه خان بابا ایناتوکوچه بودیم که پسرخالم ازپشت بوق زدواست بستنی خریده بود!اومدیم خونه وحسابی باآجربازی هات بازی کردی
+نوشته شده در سه شنبه 30 مهر 1392برچسب:جمله قشنگ,ساعت9:32توسط fati |
خدا
خدا آن حس زیباییست که درتاریکی صحرازمانی که هراس مرگ میدزددسکوتی را،یکی مثل نسیم دشت آهسته میگوید(کنارت هستم ای تنها)........
+نوشته شده در دو شنبه 22 مهر 1392برچسب:جمله قشنگ,ساعت10:6توسط fati |
بیچاره...
بیچاره سنگی که ازدست کودکی رهامیشود مانده دل کودک بشکند یابال پرنده.......
+نوشته شده در جمعه 12 مهر 1392برچسب:جمله قشنگ,ساعت16:31توسط fati |
خریداولین لباسای پاییزی
آنیساخانوم دردت به جونم،پریروزمن وبابارفتیم تا واست یه سری لباسای پاییزی بخریم واسه همین واست ازنمایشگاه پاییزه یک گرمکن سندبادی مشکی ،یه تی شرت سفیدبامارک انگری برد:یه ساپورت کاموایی قرمز:یه گرمکن طوسی باکلی نوشته های لاتین: وک پلیورخوشگل آبی:گرفتیم همه ی لباسات خیلی بهت میان وخودت هم خیلی دوستشون داری::دیشب هم رفتیم گنداب وبه ننی ایناسر زدیم عموقباد وزن عموشهلاهم اومدن اونجا!تازگیاخیلی شیطون شدی وهمش بهونه ی بیرون رفتن میگیری.دیروزاز درخونه خان بابا ایناتاسوپرمارکت بالای خوه شون دویدی وباباهم دنبالت کرد:بعدش واست یه عالمه حوراکی گرفت پسته هم گرفت آخه خیلی پسته دوست داری: الان هم که دارم پست میزاریم آروم روپاهام خوابیدی قربون اون معصومیتت برم
+نوشته شده در پنج شنبه 11 مهر 1392برچسب:خواب,لباس پاییزی,شلوارسندبادی,,ساعت11:32توسط fati |
خداوندا دستان ظریف وکوچکم رابه سمت آسمان بیکرانت همچون گنجشککی خرد میگشایم وآنگاه از درگاهت سه چیز میطلبم ۱.سعادتی بی پایان ۲.سلامتی دودمان۳.روسیاهی حسودان بارخدایا اکنون که بادلی پاک به سویت قدم برداشته ام ناامیدم مکن
+نوشته شده در یک شنبه 7 مهر 1392برچسب:جمله ادبی,خداوندا,دعا,سعادت,سلامت,گنجشک,ساعت7:20توسط fati |
آنچه گذشت
قندونبات مامانی،میدونم ازم دلخوری چندوقته واست پست نذاشتم و وب هاتوآپ نکردم امروزتوی این پستم سعی میکنم اتفاقات مهم این مدت رو واست تایپ کنم امروزچهارم مهرماه نودودو هواکم کم داره روبه سردی میره جفتمون سرماخوردیم باباهم دیروزمیگفت گلوش میسوزه!اماشیرین کاری هات:نمیدونم چراولی عاشق پوشیدن دمپایی های بزرگی هرجامیریم واردنشده دمپای هاشون رومیپوشی وراه میری بااینکه۷جفت کفش داری ولی وقتی علاقتوبه دمپای دیدم من وبابارفتیم ازنمایشگاه پاییزه ای که چندتاکوچه پایین ترازخونه ی خان بابا اینازدن واست یک جفت دمپایی سبزخوشگل باپاپیون های بزرگ گرفتم که وقتی شباباهاشون راه میری چراغ های قرمزکفشون روشن میشه!بعدش هم واست یک عروسک گرفتیم!فکرمیکردم ایناروکه بپوشی بی خیال دمپای های دیگران میشی!اماذهی خیال باطل!حال دیگه دوجفت دمپایی رو روی هم میپوشی وحسابی بامزه میشی راستی عموایمان هم دانشگاه ایلام قبول شدورفت دیشب بهش زنگ زدی وباهاش حرف زدی!اونم اساسی قربون صدقت رفت!چندروزپیش جشن نامزدی پسر پسرعموی بابام(پسرعمومرید)بود رفتیم وحسابی خوش گذشت مراسمش خیلی شلوغ بود!دیگه اتفاق خاصی یادم نیست!به جز چشمک زدنت تازگیا
+نوشته شده در پنج شنبه 4 مهر 1392برچسب:آنیساکرد,دمپایی,عروسک,ساعت16:42توسط fati |
خانوم خانومها
دیروزبعدازچهارماه بلاخره رفتیم پیش باباکرمعلی اینایه مدت بودکه دیگه اونجانمیرفتم ولی این چندمین باری بودکه بهمون زنگ میزدن ومیگفتن بیایدتادیروزکه من باباتوراضی کردم بریم بابابزرگ پنج کیلومتری شهرچادرزده وازگوسفنداش نگهداری میکنه قول معروف عشایرنشین شده وگاهی وقتامامان بزرگ وعمه هاروبرمیداره میبره اونجاشام بخورن،دیروزهم مارو واسه شام دعوت کردن ورفتیم اونجاکلی به قول خودت با(ببعی)هابازی کردی وجیغ زدی شام که خوردیم تصمیم گرفتیم بریم خونه دایی ناصرایناکه سرراهمون بود!خلاصه اونجاهم کلی باآیسا(نوه ی پسری دایی ناصروخاله حمیده)بازی کردی خیلی خانومانه رفتارکردی وحسابی سربلندم کردی،اول که درزدی ورفتی توبعدش ساکت یه گوشه نشستی،وقتی دیدی آیساداره گریه میکنه وکفشات رومیخوادنشستی وبه مامانش فهموندی که کفشام رودربیاروبکن پای آیسا،بعدش که اون اسباب بازی هاشوآوردنشستی وباهاش بازی کردی وواسه اینکه گریه نکنه اسباب بازی هارویکی یکی بهش دادی!خلاصه اساسی روسفیدم کردی همه ازرفتارت تعجب کردن وقتی نشستن که شام بخورن توهم نشستی وغذاتوخوردی(من سیربودم)این درحالی بودکه آیساغذانمیخوردوهمش بهونه گیری میکرد آیسادقیقأیک هفته ازتوکوچیکتره
+نوشته شده در پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:آیسا,آنیساکرد،کفش,ساعت12:14توسط fati |
پسرخاله وپسرعموتوراه اند!
نی نی ملوسم مژده مژده بزودی قراره واست هم یه دونه پسرخاله هم یه پسرعموبدنیابیاد!نتیجه سونوگرافی خاله وزن عمو انهنو میگه جفتشون هم زمستون بدنیامیان!من یه سری اسم به خاله پیشنهاد دادم از بینشون آتیلاروانتخاب کرد البته بازهم میگردیم شایدقشنگترشوپیداکردیم
+نوشته شده در چهار شنبه 30 مرداد 1392برچسب:خاله فیروزه,نی نی,آتیلا,ساعت9:23توسط fati |
برای توکه لحظه ای ازیادت غافل نیستم
عشقم،دلیل بودنم آنقدرغرق درباتوبودنم که حتی گاهی فراموشم میشود که من هم وجود دارم دوست داشتنت چنان ویرانم کرده که تکه تکه های وجودم نامت رافریادمیزنند.تورا بی اندازه میحواهم نفسم ،همیشه کنارم بمان
+نوشته شده در سه شنبه 29 مرداد 1392برچسب:برای همسرم کیومرث,,ساعت10:52توسط fati |
بازهم طلا
جیگرمامان سلام قربون صورت مثل ماهت برم عسلم چند روز پیش دوباره من وتو وبابارفتیم طلافروشی وواست یک النگو دیگه گرفتیم بذاار از کارات واست بگم!خیلی لوس شدی الکی قهرمیکنی و الکی گریه میکنی!رقصت هم روزبه روزداره بهترمیشه، الان که دارم این پست رومیذارم داری ازسرکولم بالا میری ومدام میگی دایی وبه گوشیم اشاره میکنی این یعنی اینکه به دایی مجتبی زنگ بزن تاباهاش حرف بزنم آخه عاشق دایی مجتبی هستی اونم خیلی دوستت داره دوتاماشین کوچولو هم داری که دیشب دایی بهت دادشون دوستشون داری و همش باهاشون بازی میکنی برنامه کودک هم خیلی دوست داری ووقتی تلویزیون بچه نشون میده میدویی طرفش ومیگی نی نی الان هم داری موش وگربه میکنی و جیغ میزنی
+نوشته شده در سه شنبه 29 مرداد 1392برچسب:آنیساکرد،باباکیو،طلا،رقص،کیومرث کرد,دخترکیومرث موش وگربه,ساعت10:24توسط fati |
من شکستم
من شکستم تاتوراعاشق کنم،بعدمن باران فقط آب است وبس،هرکه بعدازمن سراغت راگرفت،زشت یازیبافقط خواب است وبس
+نوشته شده در چهار شنبه 23 مرداد 1392برچسب:عشق،آب،خواب,ساعت9:39توسط fati |
دکتربردن آنی
آنیساجونم سلام قربون شکل ماهت برم چندوقته که پست نمیژارم ببخش گلم!پریروزبابات واسه کار رفت موسیان توی دستگاه بتون ریزیش روبرد شرکت نفت !الان من و توگندابیم خاله فیروهم اینجاست یدی هم با بابات رفت!ازهمون روز اول بدجورمریض شدی اسهال واستفراغ شدید1بزدیمت دکتر سه تا آمپول بهت زدن امروز بهتری ولی همش بهونه میگیری که مامان جون ببردت بیرون تازگیا ایول میکنی ،فارسی میرقصی.کردی هم میرقصی.خداخدامیکنی (دستات روبالا میگیری ودعامیکنی)وقتی میگیم اعصاب ندارم دستت رو میزنی به پیشونیت دندان های آسیابت هم درومده.وخیلی کارای دیگه
+نوشته شده در پنج شنبه 10 مرداد 1392برچسب:آنیساکرد،باباکیو,ساعت19:55توسط fati |
دکتربردن آنی
امروزپنجشنبه 9خرداد۹۲بود دیروزوپریروز روچون عشقم کارداشت صبحاتاساعت۱نصف شب خونه بابام اینامیرفتیم وساعت حدود۱۲ عشقم میومد دنبالمون!امروزحال آنی اصلأخوب نبوداستفراغ واسهال شدید خودم هم حالم خوب نیست زندگیم خسته بودواسه همین زنگ زدم به دایی فرشاد تابیادبریم دکتر!طفلک سریع اومد رفتیم دکترو بعدش هم رفتیم آزمایشگاه چندتا آزمایش مال آنی بودانجام دادیم شنبه هم نمونه ادرارآنیسارومیبرم هم جواب باقی آزمایشارومیگیرم!
+نوشته شده در جمعه 7 تير 1392برچسب:,ساعت12:37توسط fati |
تولدم مبارک
ادامه ی مطلب روبخون
ادامه مطلب
+نوشته شده در یک شنبه 5 خرداد 1392برچسب:,ساعت20:40توسط fati |
نامزدی دایی فرشاد
ادامه ی مطلب روبخون
ادامه مطلب
+نوشته شده در پنج شنبه 2 خرداد 1392برچسب:,ساعت16:59توسط fati |
ماجرای جیگرخوردن وسوختن دست عشقم
لطفأ ادامه ی مطلب رابخوانید
ادامه مطلب
+نوشته شده در جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت8:16توسط fati |
دایی فرشاد
دایی فرشاد این روزاخیلی اذیت میشه بخاطراضطراب عروسی وکارای نامزدی ومیدونیم که هزینه هاهم وحشتناک رفته بالاوهزارچیز دیگه ،انشالاه یکسنبه دیگه جشن نالز دیشونه وبعدازامتحانای زندایی هم عروسیش میخوام واست یه لباس خوشگل بگیرم لباس که زیاد داری وی ولی دلم نمیاد واست لباس نونگیرم
+نوشته شده در یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:فرشاد وزندایی,عروسی,,ساعت19:42توسط fati |
خدایا
خدایانمیدونم چراتازگیاهرچی اتفاق بده واسه نی نی کوچولوی من 8یوفته اون از سوختن دستش اون هم از زمین خوردنش حالا هم این اسهال واستفراغ لعنتی بردمش دکتر آمپولش زدن کلی هم قطره وشربت بهش دادن واسش عرق نعناع وزیره ونبات گرفتم ساعت حدودیازده شب بودکه اومدیم خونه واسش کته درست کردم دیشب رو راحت گرفت حوابید هنوزم بیدارنشده هرکیی هر راه حلی داره بگه خواهش میکنم تجربیات خودتون یا آشناهاتون روبهم بگید
+نوشته شده در پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:اسهال واستفراغ,بچه یک ساله,عرق نعناع,ساعت8:35توسط fati |
دستت سوخت
دیشب خونه ی پدرشوهرم بودیم من رفتم چایی بیارم که آنیساهم اومد دنبالم نفهمیدم چی شدکه دوتادستایی آنیسارفت تو قابلمه ی شیری که تازه جوشیده بودسریع بردم دستاشوگرفتم زیر شیرآب به خودم اومدم دیدم همه ریختن توآشپزخونه دایی فرشادهم اونجابود خلاصه اباحسابی من وعمه هارودعواکرد الان دور مچ چپت که النگو هات توش بودتاول زده
+نوشته شده در سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب: شادی,آنیسا,ساعت10:6توسط fati |
دوچیز
موقع خسته شدن به دوچيزفكركن ،آنهايي كه منتظرشكست توهستن تابه توبخندن وآنهايي كه منتظرپيروزي توهستن تاباتوبخندن...
+نوشته شده در دو شنبه 16 ارديبهشت 1392برچسب: شادی,آنیسا,ساعت20:46توسط fati |
رفتیم واومدیم
امروزبا آنی وباباش رفتیم ایلام عشقم که کارشو انجام دادا(واسه گرفتن گواهینامه ی پایه یک )رفةیم خونه یکی از دوستای خونوادگیشون خیلی خوش گذشت آنیساهم که همه جا خونه خودشه حسابی خوش گذروند حسابی خودشو تودل همشون جاکرد!قلون کشید.حباب درست کرد.غذا خورد عروسکهاشون رو خراب کرد وخلاصه حسابی دلبری کرد
+نوشته شده در یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت16:23توسط fati |
فرداقراره بریم سفر
ای چند روژه حسابی شرمنده ی لطف بی پایان خداشدیم البته شرمندش که بودیم شرمنده ترش هم شدیم خلاصه این چند روزه اینجاگیلانی شده واسه خودش:بارون بهاری واقعأ یکی ازموهبت های خداست،راستی قراره فرداباعشقم بریم ایلام قراره امشب زرشک پلو درست کنیم ببریم واسه بین راه،آی که چقدخوش بگذره خدایاقربونت برم خوشبختیموازم نگیر
+نوشته شده در شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:خوشبختی,بریم ایلام,زرشک پلو,,ساعت19:47توسط fati |
بارون
از دیروز همینجور یه زریز داره بارون میاد آی که بارون اردیبهشت عجب صفایی میده،تازه اگه یه شوهرخوشتیپ ومهربون داشته باشی که هردوساعت یه باربگه عزیزم بیابریم زیراین بارون یه دوری بزنیم ومن هم باکمال میل قبول میکنم تازه باحال ترازهمه ی اینا اینه که عشقت بهت زیربارون بستنی قیفی هم تعارف کنه وای که من چقد کیومرث رودوست دارم
+نوشته شده در جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:عشق,کیومرث,بستنی,ساعت16:9توسط fati |
مادر
امروز روز زن بود من نه اینکه از اون زنای کم توقع هستم به یک روسری بیست سی تومنی قانع شدم دست عشقم دردنکنی البته قول داده که قیمت طلا هه کم بیادپایین واسم یه سرویس بگیره!قربونش برم،وای که من چقد عاشق شوهرم هستم فداش شم
+نوشته شده در چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:تولد,یک سالگی,آنیسا,ساعت19:2توسط fati |
مادر
ما8ان خوبم قربون چشای مهربونت برم خوبی هات هیچوقت یادم ن8یره روزت مبارک عزیززززم
+نوشته شده در چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:تولد,یک سالگی,آنیسا,ساعت18:44توسط fati |
دیشب ساعت حدود دوازده بودکه از خونه پدرشوهرم رفتیم خونه خودمون!زندگیم گفت گشنمه!من هم راستش روبخواید گشنم بود گفتم بایه جوجه کباب حسابی چطوری؟قبول کردورفت توحیاط تامنقل رو روبراه کنه من هم آنی ذوخوابوندم وگوشتاروسیخ کرد8 جاتون خالی کباب نصف شب عجب حالی میده ها!
+نوشته شده در چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:تولد,یک سالگی,آنیسا,ساعت10:46توسط fati |
از آرزوتاآغوش
توقشنگترین بهانه ی بودن منی: آنوقت هاکه باتوبودن برایم فقط یک آرزبود وبس وقتی به لبخندت وآن خال کوچک روی گردنت می اندیشیدم دلم به شدت یک زلزله ی یشت ریشتری میلرزیدوهوس بوسیدنت یک لحظه آرامم نمیگذاشت واکنون که آغوشت هرشب آرامگاه من است آنچنان بوسه بارانت میکنم که گویی همین یک شب به پایان زندگی ام باقیست آری اکنون که بامنی گویی تمام دنیا ازآن من است عشق من کیومرثم همه ی دنیایم عاشقانه تاقیامت دوستت دارم
+نوشته شده در شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:تولد,یک سالگی,آنیسا,ساعت15:50توسط fati |
به خاطرتو
توقشنگترین بهانه ی بودن منی: آنوقت هاکه باتوبودن برایم فقط یک آرزبود وبس وقتی به لبخندت وآن خال کوچک روی گردنت می اندیشیدم دلم به شدت یک زلزله ی یشت ریشتری میلرزیدوهوس بوسیدنت یک لحظه آرامم نمیگذاشت واکنون که آغوشت هرشب آرامگاه من است آنچنان بوسه بارانت میکنم که گویی همین یک شب به پایان زندگی ام باقیست آری اکنون که بامنی گویی تمام دنیا ازآن من است عشق من کیومرثم همه ی دنیایم عاشقانه تاقیامت دوستت دارم
+نوشته شده در شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:تولد,یک سالگی,آنیسا,ساعت15:50توسط fati |
شیرین کاری
پریروز وقتی توحال نشسته بودیم بابایی منوبوسید اونوقت تومثل یه گربه ی وحشی به من حمله کردی واونطرف صورموبوسیدی نی نی کوچولوی حسودمن قربون شوصت ماهت بره مامان هیچوقت این بوست یادم نمیره
+نوشته شده در شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:تولد,یک سالگی,آنیسا,ساعت9:0توسط fati |
یه اتفاق بد
ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
ادامه مطلب
+نوشته شده در جمعه 30 فروردين 1392برچسب:تولد,یک سالگی,آنیسا,ساعت11:28توسط fati |
تولدآنیسا
دخترقشنگم۱۶فروردین۹۱روزی بودکه توباورودت زندگی من وبابایی روقشنگ ترکردی،ومابخاطر شکرانه این نعمت بزرگ که خدابهمون داد۱۶فروردین ۹۲روکه اولین سالگرداین تولدخجسته بودجشن گرفتیم وتقریبأ همه ی فامیل رودعوت کردیم شیرینی دادیم فیلمش هست حالا ایشالا بعدأکه بزرگ شدی میبینی! دخترقشنگم تازگیایه کارایی میکنی که من وباباة خیلی ذوق میکنیم واز خوشحالی نمیدونیم چیکارکنیم مةلأ میری ویکی وازکلاهای تولدت رو روسرت میزاری ومیری جلو آینه ودست میزنی ومیرقصی یاومین که جاتو میندازم برعکس درازمیکشی وخودت رومیزنی به خواب یاوقتی بابا میره بیرون وددرومیبنده بغض میکنی گریه میکنی پشتت رومیزنی به دروپاتومیکوبی زمین تابابابزمیگرده وباخودش میبردت خلاصه چش نخوری این روزاخیلی شیرین شدی
+نوشته شده در جمعه 30 فروردين 1392برچسب:تولد,یک سالگی,آنیسا,ساعت11:2توسط fati |
عید
تیک تیک ثانیه ها وبوی سیب وجنب وجوش ماه ی های داخل تنگ بلور همه دارن میگن چیزی به تحویل سال باقی نمونده!تیک!تاک!تیک تاک تیک تاک تیک تاک تیک تاک آغازسال یکهزاروسیصدونود ودوهجری شمسی ،من وشوهرم وآنی وبرادرشوهرم وجاریمو:مامانم اینا سالمون روتودامن طبیعت تحویل کردیم وتاساعت چهارونیم بیرون بودیم بعدش مامان اینارورسوندیم خونه تااینجاکه همه چی خوب پیش میرفت تااینکه تقریبأ۵ونیم بودکه خبر دادن آبجیم وشویرش که پسرخالم هم میشه توراهه اومدن به خونه بابام ایناتصادف کردن وحسابی زخم وزیلی شدن خلاصه چشمتون روز بدنبینه ولی خداروشکراتفاقی خاصی نیوفتاد وسالمن خدایاشکرت که اتفاق بدی نیوفتاد آخه دلم خیلی شورمیزد
+نوشته شده در شنبه 3 فروردين 1392برچسب:خدایا,عشقم,عید,ساعت16:49توسط fati |
دل شوره
دست خودم نیست دلم شورمیزنه حالم خوش نیست با اینکه داره عیدمیشه ولی اصلأحال وهواشو ندارم خدایاخودت مواظب عشقم وخونوادم باش خدایابذاراین سال هم مثل سالهای دیگه باخوبی وخوشی بگذره خدایادل همه ی مردم روشادبذارغم رودل کسی نذار
+نوشته شده در سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:خدایا,عشقم,عید,ساعت16:53توسط fati |